گر ساز کند سوز دل، آهنگ ترانه


از سینه کشد شعلهٔ صد داغ زبانه

این نالهٔ خلق است و یا شعر شررزا؟


یا زخمه زند بر رگ جان دست زمانه؟

فریاد دل سوخته بر سوختگان بر


ای ناله برو در به در و خانه به خانه

برگوی ز بیداد شه و شیخ که این دو


از وحشت و وهم اند در این خطه نشانه

این اهرمنی خوی، زند لاف خدایی


وآن گرگ صفت، کار شبانیش بهانه

این بندهٔ سیم است و ستایشگر ظلم است


وآن عامل خونخوار به افسون و فسانه

خون دل خلق است به پیمانهٔ زاهد


یا موج سرشکی که ستم کرده روانه؟

ناموس من و توست به دستش دل پرخون


یا ساقی شهزاده به مشکوی شبانه؟

زین بیش تحمل شکند خجلت هستی


ای خلق ستمدیده به پا می شوی یا نه؟

بر خیز، زبونی مکش ای خلق از این بیش


مردانه فکن یوغ ستم دور ز شانه

برخیز که با داس و چکش خون بفشانیم


سرها فتد از دوش و بدن ها ز میانه

وز آن همگی سینه و سر خانه بسازیم


خوانیم ورا دادگه جبر زمانه

کابل، آذر ١۳۴۵